۱۴خردادماه سالروز عروج ملکوتی امام خمینی(ره)گرامی باد
قسمتی از اشعار امام خمینی

دعوى اخلاصگــــر تــــو آدمزاده هستى "عَلّم اَلاَسما" چه شد؟ * "قابَ قَوْسینت" کجا رفته است؟ "اَوْاَدْنى" چه شد؟
بـــــر فـــــــــراز دار، فـــــــــریاد "اَنَا الحق" مىزنى * مــــــدّعىِ حــــــــق طلب، اِنیّت و اِنّـــــا چه شد؟
صــــوفى صـــــافى اگر هستى، بکن این خرقـه را * دم زدن از خــــویشتن با بـــــوق و با کرنا چه شد؟
زهــــــد مفـــــــروش اى قلنـــــدر، آبروى خود مریز * زاهـــــد ار هستى تو، پس اقبال بر دنیا چه شد؟
این عبــــادتــها که ما کردیم، خوبش کاسبىاست * دعــــــــــوى اخلاص با این خود پرستیها چه شد؟
مــــــرشد از دعوت به سوى خویشتن، بردار دست * "لا الهت" را شنیدستم؛ ولــــــــى "الاّ" چه شد؟
مـــــاعر بیمایه، بشکن خـــــامـــــه آلــــــــــــودهات * کـــــــــــم دلآزارى نما، پس از خدا پروا چه شد؟
کاروان عمر
عمر را پایـان رسید و یــــــــارم از در درنیـــامد * قصّــــهام آخـــر شد و این غصّه را آخر نیامد
جام مرگ آمـد به دستم، جام مى هرگز ندیدم * سالها بر من گـــذشت و لطفى از دلبر نیامد
مرغ جان در این قفس بى بال و پر افتاد و هرگز * آنکــــه بایـــد این قفس را بشکند از در نیامد
عاشقــــانِ روى جانان، جمله بى نام و نشانند * نامــــــداران را هـــواى او، دمى بر سر نیامد
کاروانِ عشق رویش، صف به صف در انتظــارند * با که گویـــم: آخر آن معشوق جانپرور نیامد
مردگان را روح بخشــد، عاشقان را جان ستاند * جاهلان را اینچنین عاشق کشى باور نیامد
لذت عشق
لذت عشق تو را جز عاشق محـــزون، نداند * رنج لذتبخش هجران را بجز مجنــون، نداند
تا نگشتى کوهـــکن، شیرینى هجران ندانى * نــــاز پـــــرورده، ره آورد دل پر خــــون نداند
خسرو از شیرینى شیرین، نیابد رنگ و بویى * تا چو فرهاد از درونش، رنگ و بو بیرون نداند
یوسفـــى بایــــــد که در دام زلیخا، دل نبازد * ورنه خورشید و کواکب در برش مفتون نداند
غــــــرق دریا جز خروش موج بى پایان، نبیند * بادیه پیماى عشقت ساحل و هامـون نداند
جلـــــــوه دلدار را آغاز و انجامــــــــــى نباشد * عشق بى پایان ما جز آن چرا و چـون، ندان
پرده نشین
این قافلــــه از صبح ازل، ســــوى تــــو رانند * تا شـــام ابـــد نیز به سوى تو روانند
سرگشته و حیران، همه در عشق تو غرقند * دلسوخته، هر ناحیه بى تاب و توانند
بگشـــــــاى نقــــــاب از رُخ و بنماى جمالت * تا فـــاش شود آنچه همه در پى آنند
اى پــــرده نشین در پــــــى دیــــدار رُخ تـــو * جــــانها همه دل باخته، دلها نگرانند
در میکــــده، رنـــــدان همه در یاد تو مستند * با ذکـــــر تـو در بتکدهها پرسه زنانند
اى دوست، دل ســـوختــهام را تو هدف گیر * مــــژگان تـــو و ابروى تو، تیر و کمانند
پرتو حُسن
خواست شیطان بد کند با من؛ ولى احسان نمود * از بهشتم بــــرد بیــــــرون، بسته جانان نمود
خـــواست از فــــــردوس بیرونـــم کند، خوارم کند * عشق پیدا گشت و از مُلک و مَلَک پرّان نمود
ســـاقــــى آمـــــــد تا ز جـــــام باده بیهوشم کند * بـــىهُشى از مُلک، بیرونم نمود و جان نمود
پــــرتـــــو حُسنت به جان افتاد و آن را نیست کرد * عشـق آمـــــد، دردها را هر چه بُد درمان نمود
غمـــــــزهات در جـــــــان عـــــاشق برفروزد آتشى * آنچنـــان کـــز جــلوهاى با موسى عمران نمود
"ابن سینا" را بگــــــو در طـــــور سینــــــا ره نیافت * آنکــــه را بــــرهان حیرانساز تو، حیران نمـود
سفر عشق
بــــــــــــا دلِ تنگ به ســـوى تو سفر باید کرد * از ســـــــــــر خویش به بتخانه گذر باید کرد
پیــــــــر مـــا گفت: ز میخانه شفا باید جست * از شفـــــــــــا جستنِ هر خانه حذر باید کرد
آنکــــه از جلوه رخسار چو ماهت، پیش است * بىگمـــــــــــــــان معجزه شقِّ قمر باید کرد
گــــــــــــــر درِ میکـــده را پیر به عشاق گشود * پس از آن آرزوى فتــــــــــــح و ظفـر باید کرد
گـــــر دل از نشئه مى، دعوى سردارى داشت به خــــــــود آییــد که احساس خطر باید کرد
مـــژده اى دوست که رندى سر خُم را بگشود * بـاده نــــــوشان لب از این مائده، تر باید کرد
در رهِ جستن آتشکـــــــــــــــده سر باید باخت * به جفـــــــــــا کارى او سینه، سپر باید کرد
ســـــر خُـــــــم باد سلامت که به دیدار رخش * مستِ ســــــــــــاغر زده را نیز خبر باید کرد
طــــرّه گیسوى دلدار به هر کوى و درى است * پس به هر کوى و در از شوق سفر باید کرد